چند ماه گذشت ،هی پیام میداد قسم میخورد که عاشقتم دوست دارم سعید.من: برو عزیزم این هوسه تو هنوز بچه ای.آره بچه بود 14 سالش بود،دویست متر بالاتر از ما مینشستن،تو منطقه اسمم پیچیده که سعید با هیچ کسی حرف نمیزنه اینم هوس کرده با من حرف بزنه.گوشی نداشت با گوشی مادرش پیام میداد.یه شب زنگ زد،شب چهارشنبه سوری.گوشی رو برداشتم، گریه می کرد،قسم میخورد که دوسم داره،اتاقم تنها بودم،اشک رو گونه هام جاری شد،نه به خاطر اینکه احساساتی شدم،به خاطر این بود که یه بچه 14 ساله داشت از عشق حرف میزد،بچه ای که هنوز نمیدونست ازدواج برا چیه عشق چیه.بعد تصمیم گرفتم که بهش ثابت کنم حسی که داره عشق نیست هوسه.صدای تق و توق بچه ها تو کوچه بود،گفتم تا تهش هستی؟! اون:به جون مادرم به جون عزیزم به قرآن تا تهش هستم،گفتم حاضری به خاطر این عشقی که میگی فداکاری کنی؟!اون:آره تو هرچی بگی قبول میکنم فقط تو بگو آره ،من: باشه قبول.از خوشحالی پر در آورده بود.

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

فرآورده های کنجدی تولید غذای سازمانی و تکنفره روياي کودکانه سايت تخصصي بانکست روزانه نوشت اعظم خانم صـنایـع پـیـچ و مهره دیـاکـو دانستني ها Phillip یوزر پسورد نود 32 ، لایسنس نود 32 ، آپدیت نود 32 | eset-32.blog.ir رزمنده